در بــآب ِ نیستن و نبودن و نوشتن و رهایی!

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

در بــآب ِ نیستن و نبودن و نوشتن و رهایی!

 

 نوشتن به آدم نظم می دهد ،

می دانی یک جورهایی حسآبت با خودت رو می شود .

وقتی نمی نویسی خوره تا مغز ِ استخوآنت رسوخ می کند ،

جآنت را ، روحت را ، احسآست را ، می پوساند .

یک آن می خواهی دستت را بالا بیاوری ، بکشی لای ِ موهآت ،

می بینی نمی شود ، می بینی پوسیده ،

حرفم این است این طور بی هوا نابودت می کند .

ولی این نوشتن " خود "ِ لامذهبی دارد !

مرام و مسلک ِ سفت و سختی دارد ...

شیره ی ِ جآنت را می مکد ،

روحت را تسخیر می کند و تا می آیی دهنه اش را بکشی ،

می بینی مرده ،

می بینی مثل چشمه ای خشک شده و تو ...

این تویِ سرگردان را تشنه در حسرت ِ قطره ای رها کرده که:

هان ، سَدّم زدی ، حسرت ِ گوارای ِ تو !

لابه می کنی ، مویه می کنی ،

به عجز ، زانو می زنی که بگیر ، ببر ، بپذیر ؛

روحم را جانم را ، قربانی را بپذیر و بمان!

و یک آن ، تنها یک آن می فهمی خالی شدی ،

می فهمی آنقدر خالی شدی که توی ِ کالبدت باد زوزه می کشد ،

و آن وقت بی هوا و بی منطق ، اشک می غلتد و ندا می رسد : اجآبت شد .

 

انگار خدا غروبهــآ را با دل ِ گرفته ی ِ من ، کوک می کند ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |